قصه سیندرلای روسی

قصه سیندرلای روسی

یکاترینا که زنی پرشور و آتشین بود به پطر خیانت کرد

قصه سیندرلای روسی
قصه سیندرلای روسی

بیوگرافی یکاترینای اول ، امپراطریس روسیه یادآور قصه سیندرلاست : پرنس عاشق دختر یتیمی می شود که بعدا ملکه روسیه می شود. اما زندگی واقعی یکاترینا از قصه بدور بود و فرشته مهربان به او کمک نکرد. این خدمتکار ساده قبل از اینکه تاج امپراطوری روسیه را بر سر بگذارد، دوران سختی را از سر گذراند.

تا به امروز اصل و نسب یکاترینا که نام اصلی اش مارتا سکارونسکی بود همچنان معما باقی مانده است. تنها چیزی که بطور موثق مشخص شده است این است که پس از مرگ والدینش، او در شهر «مارینبورگ» ( واقع در خاک لتونی معاصر) زندگی می کرد. در سن 17 سالگی او را به افسر سوئدی شوهر دادند، اما سعادت خانوادگی کوتاه بود: بزودی پس از مراسم ازدواج افسر به جبهه جنگ با روس ها اعزام و مفقودالاثر اعلام شد. در سال 1702 میلادی، شهر مارینبورگ به تصرف روس ها درآمد. یکاترینا و دیگر زنان جوان جزئی از « غنایم» پیروزمندان شدند. او مجبور شد رختشویی کند و لباس های سربازان را بشوید، غذا درست کند و به دیگر نیازهای افسران برسد. پس از مدتی امیر منشیکوف دوست پطر اول با دیدن یکاترینا او را معشوقه خود کرد. پطر برای اولین بار یکاترینا – زن آینده اش را در خانه امیر منشیکوف دید.

امپراطور به زن جوانی توجه نشان داد که هنگام ضیافت شام به او خدمت کرد. تزار به شوخی پیشنهاد کرد او را تا اتاق خواب همراهی کند. شوخی تزار مساوی فرمان اوست. یکاترینا او را به اتاق خواب همراهی کرد و تا صبح نزدش ماند. یکاترینا اندکی بعد خانه منشیکوف را ترک و همسر دائمی تزار شد و دو پسر برایش بدنیا آورد.

با توجه به پرتره ها و خاطرات هم عصران، یکاترینا زن زیبایی نبود. سفرای خارجی در گزارش های خود رفتار بدور از نزاکت و سلیقه بدش در لباس پوشیدن را به باد مسخره می گرفتند. چه چیزی در یکاترینا ، تزار را شیفته او کرد؟ بر خلاف زیبارویان ظریف و اشرافی، او « یک زن واقعی ارتشی» بود: پطر را در لشگرکشی ها همراهی می کرد، هر گز نق نمی زد و گله و شکایت نمی کرد. یکاترینا برای تزار ، همسر، دوست، همفکر و گاهی مشاور او بود.

یکبار ارتش روس در محاصره نیروهای ترک قرار گرفت. وضعیتی ناامیدکننده! یکاترینا پیشنهاد کرد تمام جواهراتش را به وزیر ترکیه بدهد تا مانع از فاجعه بزرگ شوند. وزیر رشوه خوار با امضای قرارداد صلح موافقت کرد. بدین ترتیب ارتش و تزار از تله نجات یافتند.

پطر آرزو داشت چنین زن قوی ، پایدار و شجاعی را کنار خود ببیند. تزار در سال 1724 میلادی رسما، او را امپراطریس یکاترینا نامید و بادست خود تاج سلطنتی را بر سر خدمتکار گذشته گذاشت. وی پس از مرگ پسرانش، یکاترینا را وارث تاج و تخت کرد.

به نظر می رسید که بزرگترین آرزوی « سیندرلای روسی » برآورده شده است. اما پایان سعادت بار « تا آخر خوشبخت و شاد در کنار هم زندگی کردن» نصیب آنها نشد. پطر که مسن تر از او بود، در سال های آخر عمر زیاد بیمار می شد و یکاترینا که زنی پرشور و آتشین بود به او خیانت کرد. کمی قبل از مرگ ، پاییز سال 1724 میلادی، پطر از خیانت زنش آگاه شد: معشوقه یکاترینا یک جوان خارجی بود. تزار خشمگین دستور داد سر جوان را ببرند. تعریف می کنند که گویا پطر سر او را داخل بانکه پر از الکل کرد و آن را در اتاق خواب یکاترینا گذاشت. زن بیچاره مجبور شد در کنار سر عاشقش بخوابد. با وقوع این حادثه، یکاترینا دیگر نمی توانست وارث تخت وتاج باشد. بین زن و شوهر شکاف عمیقی به وجود آمده بود.

معلوم نیست سرنوشت « سیندرلای روسی » چگونه رقم می خورد ، اما او شانس آورد و پطر اول قبل از آنکه فرصت کند وصیتنامه خود را تغییر بدهد، جان سپرد. بین گروه های درباری مبارزه بر سر قدرت اوج گرفت. منشیکوف، عاشق سابق او و افسران گارد از نامزدی یکاترینا حمایت کردند. بدین ترتیب خدمتکار و معشوقه سربازان، امپراطریس روسیه بزرگ شد.

« سیندرلای روسی » کمتر از 3 سال حکومت کرد. کل « کارهای کشوری» او فقط به امضای فرمان هایی ختم می شد که منشیکوف آماده می کرد. یکاترینا با محول کردن وظایف کشوری به او، خود را در تفریحات و سرگرمی های مورد علاقه اش غرق کرد. پس از مرگ همسر مخوفش، امپراطریس گویی جان تازه گرفته بود، از شرکت در هیچ تفریحی خودداری نمی ورزید. همین امر سلامتی او را به خطر انداخت. بهار سال 1727 یکاترینا سخت بیمار شد و در سن 43 سالگی درگذشت و بدین ترتیب قصه سیندرلای روسی به پایان رسید.

 قصه سیندرلای روسی

روسیه

زبان روسی